loading...
ردپای پاییز
محمد سینا بازدید : 25 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)
این گرایش‏ همان چیزی است که گفتیم می‏توانیم نام آن را " عشق و پرستش " بگذاریم‏ و بگوییم از مقوله " عشق و پرستش " است. این مطلب یک امر بسیار محسوسی هست که در انسان زمینه چیزی وجود دارد که ما آن را " عشق " می‏نامیم. عشق ، چیزی است مافوق محبت ، محبت در حد عادی ، در هر زمینه نیز در انسان وجود دارد ، زمینه چیزی که آن را معمولا " عشق " می‏نامند.

معنی لغت عشق





در زبان عربی می‏گویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه‏ " است ، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " می‏گویند که به هر چیز برسد دور آن می‏پیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می‏رسد دور آن چنان می‏پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می‏کند و در اختیار خودش قرار می‏دهد.

یک چنین حالتی در انسان پیدا می‏شود و اثرش‏ این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج می‏کند، خواب‏ و خوراک را از او می‏گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می‏کند، یعنی‏ یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود می‏آورد، یعنی او را از همه‏ چیز می‏برد و تنها به یک چیز متوجه می‏کند به طوری که همه چیزش او می‏شود، یک چنین محبت شدیدی.

در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است. در حیوانات ، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند. یا همسرها نسبت به هم دارند. اگر غیرت دارند، اگر تعصب دارند، هر چه که نسبت به‏ اینها دارند، در حیوانات هم کم و بیش پیدا می‏شود. ولی این حالت به‏ این شکل ، مخصوص انسان است.

اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است.
ابن سینا رساله مخصوصی دارد در " عشق " . همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات ، صفحات زیادی‏ حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت‏ چیست که در انسانها پیدا می‏شود ، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل می‏شود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست ؟

نظریات درباره ماهیت عشق

نظریات مختلفی در این باره داده شده است . بعضی خودشان را با این‏ کلمه خلاص کرده‏اند که این یک بیماری است، یک ناخوشی است، یک مرض‏ است. این نظریه ، می‏توان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلکه می‏گویند یک موهبت است.
مسأله اساسی در اینجا این است ‏که آیا عشق بطور کلی یک نوع‏ بیشتر نیست یا دو نوع است؟

نظریه اول

بعضی نظریات این است که عشق یک نوع‏ بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است، یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک‏ دارد و یک نوع هم بیشتر نیست، تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام‏ اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست.

مانند
فروید ، این روانکاو معروف که‏ همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می‏داند علم دوستی را ، خیر را ، فضیلت را ، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می‏داند .ولی نظریه‏ او را امروز دیگر قبول نمی‏کنند.

نظریه دوم

گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است) دو نوع می‏دانند. مثلا ابوعلی سینا ، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا عشق را دو نوع می‏دانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی می‏دانند که اینها را عشق‏ مجازی می‏نامند نه عشق حقیقی و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق‏ نفسانی است ، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.

عشق جسمانی منشأش غریزه است، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم‏ پایان می‏یابد چون پایانش همین است، اگر مبدأش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهرا پایان می‏یابد، از آنجا آغاز می‏شود و به اینجا پایان می‏یابد. ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به‏ مرحله‏ای از عشق می‏رسد که مافوق این حرفهاست.

خواجه نصیرالدین از آن به‏ " مشاکله بین النفوس " تعبیر می‏کند ، که یک نوع همشکلی میان روحها وجود دارد، و در واقع اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای‏ عشق روحانی و معنوی هست که در واقع ، نفسی هم اگر اینجا وجود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است که روح انسان با او متحد می‏شود و به او می‏رسد و او را کشف می‏کند ، و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است. (فعلا ما داریم فرضیه‏ها و نظریات را می‏گوییم.)

در همین زمینه است که داستانها نقل می‏کنند، می‏گویند اینکه عشق می‏رسد به آنجا که عاشق ، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی‏تر می‏دارد، برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او در درون خودش با یک حقیقت دیگری با همان صورت معشوق که در روح او هست و در واقع صورت این شی‏ء ( معشوق ظاهری ) نیست ، صورت یک شی‏ء دیگر است خو می‏گیرد و با او هم خوش است.

این داستان را حتی در کتابهای فلسفی نیز نقل می‏کنند که مجنون بعد از اینکه آنهمه شعرها و غزلها در فراق لیلا و در عشق او گفته بود، روزی در بیابان ، لیلا آمد بالای سرش و او را صدا زد : مجنون سرش را بلند کرد ، گفت : کی هستی؟ گفت : منم لیلا ، آمده‏ام سراغت. ( به خیال اینکه دیگر حالا مجنون بلند می‏شود و این محبوبی را که در فراقش اینقدر نالیده چگونه‏ در آغوش می‏گیرد. )

گفت : نه ، برو : لی غنی عنک بعشقک : من به عشق تو خوشم و از خودت بیزارم.

اتفاقا نظیر همین قضیه در شرح حال شاعر معروف معاصر
شهریار مطرح است. شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده ، در همین تهران در خانه‏ای‏ پانسیون بوده است. ( او تبریزی است. ) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه‏ می‏شود و چگونه هم عاشق می‏شود. آن دختر را به هر دلیل به او نمی‏دهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز ، کار و شغل و تحصیل بر می‏دارد و می‏افتد دنبال او. بعد از سالها در یکی از ییلاقات ، همان خانم با شوهرش‏ به او می‏رسند و با او ملاقات می‏کنند. آن خانم می‏آید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او می‏گوید : نه ، اصلا من به تو کاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته‏ام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم.

شعری هم در این زمینه دارد که‏ بعد از اینکه این خانم به سراغش می‏آید این شعر را می‏گوید، یعنی وصف‏ حال خودش را می‏گوید در حالی که بیان می‏کند که من چگونه به عشق او خو کرده‏ام و التفاتی به خود او ندارم.

حال این را اجمالا می‏گویم برای اینکه شما به گوشه‏ای از
ادبیات عرفانی‏ اسلامی توجه کنید که این مسأله از آن مسائلی است که فوق العاده قابل توجه‏ و قابل تحلیل است.

پس این نظریه ، نظریه‏ای است که عشق را تقسیم می‏کند به عشق جسمانی و عشق نفسانی ، یعنی به نوعی عشق قائل است که هم از نظر مبدأ با عشق‏ جسمانی متفاوت است یعنی مبدأش جنسی نیست، ریشه‏ای در روح و
فطرت‏ انسان دارد و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است چون عشق جنسی با اطفاء شهوت خاتمه پیدا می‏کند، ولی این عشق در اینجاها پایان نمی‏پذیرد.

قدر مسلم این است که بشر عشق را ستایش می‏کند، یعنی یک امر قابل‏ ستایش می‏داند، در صورتی که آنچه از مقوله شهوت است قابل ستایش نیست‏. مثلا انسان شهوت خوردن یا میل به غذا که یک میل طبیعی است دارد. آیا این میل از آن جهت که یک میل طبیعی است هیچ قابلیت تقدیس پیدا کرده‏؟

تا به حال شما دیده‏اید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کند؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد، مثل‏ شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حال این حقیقت ، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل‏ می‏دهد. این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است‏ که این پدیده چیست؟

فنای عاشق در معشوق




عجیب‏تر این است که بشر افتخار می‏کند به اینکه در زمینه معشوق ، همه‏ چیزش را فدا کند، خودش را در مقابل او فانی و نیست نشان بدهد ، یعنی‏ این برای او عظمت و شکوه است که در مقابل معشوق از خود چیزی ندارد، و هر چه هست اوست، و به تعبیر دیگر " فنای عاشق در مقابل معشوق " .


چیزی است نظیر آنچه که در باب اخلاق گفتیم که در اخلاق چیزی است که با منطق منفعت جور در نمی‏آید ولی فضیلت است، مثل ایثار و از خود گذشتن.

ایثار با خود محوری جور در نمی‏آید، فداکاری با خودمحوری جور در نمی‏آید ولی معذلک‏ می‏بینید انسان از جنبه خیر اخلاقی ، جود را ، احسان را ، ایثار را ، فداکاری را تقدیس می‏کند ، اینها را فضیلت می‏داند، عظمت و بزرگی‏ می‏داند. در اینجا هم مسأله عشق با مسأله شهوت متفاوت است، چون اگر شهوت باشد ، یعنی شیئی را برای خود خواستن. فرق بین شهوت و غیر شهوت‏ در همین جاست . آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله ، مسأله شهوت است‏ هدف تصاحب و از وصال او بهره‏مند شدن است، ولی در " عشق " اصلا مسأله‏ وصال و تصاحب مطرح نیست ، مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است ، یعنی‏ باز با منطق خود محوری سازگار نیست.

این است که این مسأله در این شکل ، فوق العاده‏ای قابل بحث و قابل‏ تحلیل است که این چیست در انسان؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه‏ می‏گیرد که فقط در مقابل او می‏خواهد تسلیم محض باشد و از من او ، از خود او و از انانیتش چیزی باقی نماند . در این زمینه مولوی شعرهای خیلی خوبی‏ دارد که در ادبیات عرفانی فوق العاده است:

عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق


مسأله پرستش این است، یعنی عشق ، انسان را می‏رساند به مرحله‏ای که‏ می‏خواهد از معشوق ، خدایی بسازد و از خود ، بنده‏ای ، او را هستی مطلق‏ بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند . این از چه مقوله‏ای‏ است؟ واقعیت این حالت چیست؟

گفتیم که یک نظریه این است که می‏گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت‏ جنسی دارد ، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می‏کند و ادامه می‏یابد و تا آخر هم جنسی است.

نظریه دیگر همان نظریه‏ای است که عرض کردیم حکمای ما این نظریه را تأیید می‏کنند که به دو نوع عشق قائل هستند:

عشقهای جنسی و جسمانی ، و عشقهای روحانی ، و می‏گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد.

نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می‏کند که ما آن را " پرستش " می‏نامیم. این هم چیزی است‏ که با حسابهای مادی جور در نمی‏آید.

نظریه سوم

نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه ، آن نظریه‏ دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا می‏شود که با جنبه‏های جنسی‏ سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن‏ باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است ، گرسنگی یک حالت طبیعی است ، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی‏ هست و اگر چنین نباشد نیست ، در احتیاج جنسی هم همین طور است ، وقتی‏ که این احتیاج مادی باشد ، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه‏ نیست ، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست ، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت ، غیر جنسی‏ است ، یعنی به طور جنسی شروع می‏شود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می‏دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی‏ می‏شود.

ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره‏ عشق کرده است . او همین نظریه را انتخاب می‏کند و نظریه فروید را طرح و رد می‏کند . او می‏گوید:

حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می‏دهد ، یعنی دیگر از حالت جنسی بطور کلی خارج می‏شود.
او اساس نظریه فروید را صحیح نمی‏داند.

سخن ویلیام جیمز

ویلیام جیمز در کتاب دین و روان می‏گوید: به دلیل یک سلسله تمایلات‏ که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات‏ دیگری هم در ما وجود دارد که با حسابهای مادی و با حسابهای طبیعت جور در نمی‏آید و همین تمایلات است که ما را به ماوراء طبیعت مربوط می‏کند، که‏ توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده‏اند و معتقدند که این‏ حالت فنایی که عاشق پیدا می‏کند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر معشوق واقعی‏اش همین شی‏ء مادی و جسمانی می‏بود، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شیی‏ء به سوی فنای خودش تمایل پیدا می‏کند؟

ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این ( معشوق ظاهری‏ ) نمونه‏ای و مظهری از اوست و این در واقع با کاملتر از خودش و با یک‏ مقام کاملتر متحد می‏شود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش می‏رسد .

سخن راسل

غربیها اینگونه عشقها ( عشق روحانی ) را عشقهای شرقی می‏نامند و حتی تقدیس هم می‏کنند. برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق می‏گوید:

" ما امروزیها حتی در عالم تصور نمی‏توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می‏راندند بی آنکه کوچکترین التفاتی از محبوب‏ بخواهند درک بکنیم . "


می‏خواهد بگوید که ما معمولا در عشقهایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله‏ای و مقدمه‏ای برای وصال می‏دانیم. ( در این زمینه جمله‏های زیادی‏ دارد. ) می‏گوید در عشقهای شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است، و بعد خیلی هم تقدیس می‏کند، می‏گوید این عشقهاست که‏ به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می‏دهد.
محمد سینا بازدید : 15 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

عشق از دید....

عشق از دیدگاه حاج آقا: استغفرالله باز از این حرفای بی ناموسی زدی. (جمله عاشقانه : خداوند همه جوان ها را به راه راست هدایت کند) 

                                                                                   
عشق از دیدگاه دختر حاج آقا: آه... یعنی می شه بدون اینکه بابام بفهمه من عاشق بشم؟ ( جمله عاشقانه : ندارد)

عشق از دید یک ریاضیدان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمول. (جمله عاشقانه : آه... عزیزم به اندازه سطخ زیر منحنی دوستت دارم)

عشق از دیدگاه بقال سر کوچه: والا دوره ما عشق مشغ نبود که, ننمون رفت و این سکینه خانم رو واسمون گرفت آورد.(جمله عاشقانه: سکینه شام چی داریم؟....)

عشق از دید اصغر کاردی (در زندان) : مرامتو عشقه,عشقی.(جمله عاشقانه : چاقو خوردتیم لوتی..)

عشق از دیدگاه یک دختر مدیوم کلاس و کمی بی غم : آه عزیزم کاش الان پیشم بودی , بغلم می کردی, سرمو میگذاشتم رو شونه هات....( جمله عاشقانه : دوستت دارم عزیزم....)

عشق از دید مادر بزرگم : از این حرفای بد نزن , راستی این دختر اقدس خانم خیلی دختر خوب و با کمالاتیه , تازه تحصیل کرده هم هست . ( جمله عاشقانه : پاشو بریم خواستگاری....)

عشق از دید کسی که بار اولشه عاشق میشه: عزیزم باور کن بدون تو حتی یک لحظه هم نمی تونم زندگی کنم, تو واسم همه دنیا هستی....(جمله عاشقانه : فدات شم عزیزم خیلی خیلی دوستت دارم )

عشق از دید کسی که بار اولش نبست که عاشق میشه: عزیزم خیلی دوستت دارم, باور کن شب ها به خاطر تو با پای برهنه می خوابم....(جمله عاشقانه : آه عزیزم دیرم شده باید برم)

محمد سینا بازدید : 5 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

عشق و دیوانگی

عشقولانه | عشق و دیوانگی دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک میشد که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست. دیوانگی فریاد زد : دارم میام ،دارم میام
 

دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک میشد که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست. دیوانگی فریاد زد : دارم میام ،دارم میام

همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود قایم شود! و بعد هم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران شد اما از عشق خبری نبود. دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است. 

دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گل های رز فرو کرد. صدای ناله ای بلند شد.

عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد ، دستهایش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتهایش خون می ریخت.

شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود. دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت: حالا من باید چه کار کنم؟ چگونه میتوانم جبران کنم؟ عشق جواب داد: 

مهم نیست دوست من ، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ، فقط ازت یه خواهش دارم که از این به بعد یار من باشی. همیشه و همه جا همراهم باشی تا من راه را گم نکنم. و از آن روز به بعد تا همیشه عشق و دیوانگی همراه تمام آدمهای عاشق شدند و با یکدیگر به  احساس تمام عاشق ها سرک میکشند

محمد سینا بازدید : 3 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)
حالا چرا؟

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا 

                                 بی ‌وفا حالا که من افتاده ‌ام از پا چرا؟

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

                                 سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟ 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

                                من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟ 

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

                                 دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

                               اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟ 

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

                                 ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟ 

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

                                 اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟ 

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند

                                   در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟ 

 در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

                                  خامشی شرط وفا داری بود غوغا چرا؟ 

 شهریارا بی‌جیب خود نمی‌کردی سفر

                                    این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟ 

محمد سینا بازدید : 18 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)
((باخدا همه چیز ممکن است))

باخودم فکرمی کردم،تحقّق رویاهایم غیر ممکن است امّا خدا گفت: ((هرچیزی ممکن است)).گم شده و گیج بودم،فکر می کردم هیچگاه جوابی پیدا نخواهم کرد،امّا خدا گفت: ((من هدایتت خواهم کرد)).خودرا باختم و فکر می کردم نمی توانم،ازعهده اش بر آیم،امّا خدا گفت: ((تواز عهده هرکاری برمی آیی)).

غمگین بودم، احساس کردم زیر کوهی از نا امیدی گیر افتادم،امّا خدا گفت: ((غم هایت را روی شانه های من بریز)).فکر نمی کردم من آنقدر باهوش باشم امّا خدا گفت: ((من به تو خِرد لازم را می دهم)).

بارگناهانم رنجم می داد،برای کارهای بدی که کرده بودم ازخودم عصبانی بودم،امّا خدا گفت: ((من تورا بخشیدم)).

ازخودم بدم می آمد،فکر می کردم هیچ کسی مرا دوست ندارد،امّا خدا گفت: ((من به تو عشق می ورزم)).گریه می کردم،زیرا تنها بودم،امّا خدا گفت: ((من همیشه باتو هستم)).

محمد سینا بازدید : 4 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

دل خوش از آنیم که حج میرویم              غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم                    ا و که همینجاست کجا میرویم

حج بخدا جز به دل پاک نیست             شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر وریش نیست    هرکه علی گفت که درویش نیست

صبح به صبح در پی مکر و فریب             شب همه شب گریه و امن یجیب

محمد سینا بازدید : 30 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

اي قوم به حج رفته، كجاييد كجاييد؟

معشوق همين جاست، بياييد بياييد

معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار

در باديه سرگشته شما در چه هواييد؟

گر صورت بي‌صورت معشوق ببينيد

هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد

يك بار از اين خانه بر اين بام برآييد

آن خانه لطيف است، نشانهاش بگفتيد

از خواجه‌ي آن خانه نشاني بنماييد

يك دسته‌ي گل كو، اگر آن باغ بديديد؟

يك گوهر جان كو اگر از بحر خداييد؟

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس كه بر گنج شما پرده شمائيد

مولانا

محمد سینا بازدید : 5 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)
آیا ما از هر دو چشم خود به یک میزان استفاده می کنیم ؟
آیا ما از هر دو چشم خود به یک میزان استفاده می کنیم ؟
می دانید که برخی از افراد راست دست و برخی دیگر چپ دست هستند.
راست دست ها بیشتر از دست راست و چپ دست ها بیشتر
از دست چپ استفاده می کنند.
جالب این است که بدانید این مسئله نیز در مورد چشم ها
صدق می کند.یعنی ما از هر دو چشم خود به طور مساوی وبه
یک میزان استفاده نمی کنیم.
به عبارت دیگر ٬ یکی از چشم هایمان قویتر از دیگری است.
طبق مطالعات انجام شده ۶۵٪ مردم از چشم راست و
۳۲٪ از چشم چپشان استفاده می کنند.
۳٪ نیز هر دو چشمشان را به یک اندازه به کار می برند.
با استفاده از آزمایش زیر می توانید بفهمید که جزو کدام گروه اید :
شئ یا تصویری را در مقابل چشمانتان قرار دهید.
سپس مدادی را با فاصله کمی جلو چشمانتان نگه دارید .
در حالی که هر دو چشمتان باز است ٬ به خطی که مداد روی شئ
مورد نظر ایجاد می کند ٬ نگاه کنید.
پس از آن چشم چپتان را ببندید و با چشم راست به شئ نگاه کنید.
سپس چشم راستتان را ببندید وبا چشم چپتان به شئ نگاه کنید.
اگر وقتی چشم راستتان باز است ٬ خط مورد نظر به طرف
شئ می آید . چشم راست شما بر چشم چپتان برتری دارد.
اگر عکس این حالت به وجود می آید چشم چپ شما بر چشم
راستتان غالب است.
روش های دیگری نیز برای مشخص کردن برتری یک چشم بر چشم
دیگر وجود دارد معمولا چشم غالب نسبت به چشم دیگر وجود
دارد. معمولا چشم غالب نسبت به چشم دیگر اشیا را
اندکی بزرگتر می بیند.
محمد سینا بازدید : 617 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)
در ابتدای مطلب باید به خدمتتان عرض کنم که: سیّد به معنی بزرگی و سروری می باشد و ریشه آن ( س و د) است که از این کلمه مصدر سیادت ، و فعل هایی از قبیل سَوَدَ که شده سادَ و یسودُ و ... می باشد بعضی به غلط یسود را از آسودن گرفته و در ترجمه این حدیث دچار اشتباه گردیده اند.
 
حدیث «الحسود لایسود» چیست؟ آیا این ترجمه‌ها صحیح است: حسود از حسادتش سود و بهره‌ای نبرد و یا آن‌که حسود هرگز نیاسود؟!
پاسخ اجمالی

حدیث «الْحَسُودُ لَا یَسُودُ»، از امام علی(ع) است. این جمله(الْحَسُودُ لَا یَسُودُ)، در ضمن حدیثی از رسول خدا (ص) نیز نقل شده است. آن‌جا که پیامبر اسلام(ص) مردم را از سه صفت ناپسند برحذر می‌دارد. آن حضرت می‌فرماید: «از سه خصلت بپرهیزید؛ زیرا که این سه صفت سرآمد تمام گناهان است. زنهار از تکبر و سرکشى؛ زیرا که تکبر شیطان را وادار کرد که بر آدم سجده نکند، پس خدا او را راند و نفرین کرد. از حرص و آز بپرهیزید؛ چرا که حرص و آز سبب شد که آدم از آن درخت بخورد و از بهشت بیرون شود. از حسد دوری کنید که حسد قابیل را وادار بر کشتن برادرش هابیل نمود. و شخص حسود منکر است و خشمگین به قضاى خداوند. بدان که حسود بزرگى و سیادت نمی‌کند

به هر حال، معنای درست و صحیح این سخن(الْحَسُودُ لَا یَسُودُ)، چنین است: حسود بزرگى و برترى نمى‏یابد؛ یعنی انسان حسود از طریق حسادت ورزیدن نسبت به دیگران، به بزرگی، آقایی، مقام عالی و بلند مرتبگی دست نمی‌یابد؛ زیرا که «لا یسود» از ریشه «س، و، د» چنان‌که ارباب لغت می‌گویند به معنای بزرگی، آقایی، مقام عالی و بلند مرتبگی است. نه به معنای سود و بهره و یا آسودگی و آرامش، چنان‌که عده‌ای آن‌را این‌گونه معنا کرده‌اند و در عرف نیز این معنا رواج پیدا کرده است.

گفتنی است که فلسفه دست نیافتن شخص حسود به بزرگى و برترى، یا از این رو است که این حسادت به طور طبیعی این اثر را دارد، یا این‌که چون خدای متعال می‌داند که اگر حسود به مقامی برسد سعى و تلاش می‌کند تا نعمت‌هاى زیردستان خود را از بین ببرد؛ به این سبب خداوند نمی‌گذارد که او بزرگ و صاحب مقام شود، و یا به اعتبار این است که او از راه حرصى که در از بین بردن نعمت مردم دارد، گاهى کارهایى می‌کند که در نظر آنان تحقیر می‌شود و از بزرگى و مهترى می‌افتد.[

محمد سینا بازدید : 5 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

داوران بازی گسترش فولاد مشخص شدند

GFTCLUB: اسامی داوران هفته دهم رقابتهای لیگ دسته اول فوتبال باشگاه های کشور از سوی کمیته داوران اعلام شد.

به گزارش مهر، تیم گسترش فولاد تبریز از ساعت 14:15 فردا در ورزشگاه امام خمینی (ره) اراک میهمان تیم شهرداری این شهر خواهد بود. این دیدار را محمد ملکی سوت می زند.

تعداد صفحات : 5

درباره ما
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود وخدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,• من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    از کدام قسمت بیشتر خوشتان می اید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 46
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 262
  • بازدید کلی : 2,246
  • کدهای اختصاصی

    Flash Required

    Flash is required to view this media. Download Here.

    ارسال لینک